رضا مهندس |
شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۷
٭ عزیزان توجه کنید این فقط یه داستان خیالیه :
........................................................................................کوتاهترین داستان عشقی: روزی مردی از یک دختر پرسید «آیا با من ازدواج میکنی؟».> دختر جواب داد «نه» و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد، آبجو نوشید و هر جا که خواست گوزید نوشته شده در ساعت ۸:۲۰ بعدازظهر توسط Reza جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷
٭ گیلان
........................................................................................زمين ديلمان جاييست محکم بدو در لشکری از گيل و ديلم از آدم تا به اکنون شاه بی مر کجا بودند شاه هفت کشور نه آن کشور به پيروزی گشادند نه باژ خود به آن کشور نهادند هنوز آن مرز دوشيزه بماندست برو يک شاه کام دل نراندست نوشته شده در ساعت ۸:۵۰ قبلازظهر توسط Reza
|